- یک قول
- یک زبان
معنی یک قول - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
به گفته
به گفته ی
همداستان همزبان
یک سره کلا بامره: قمروزیرعرض کرد: قربانت گردم این را یک قلم بدانید آنکس که این کار را کرده مذهبش البته سوای مذهب عیسویان بوده
کمی و اندکی
درویش، فقیر
عددکسر یک ثلث ثلث سه یک
یک روش بیک ترتیب
عدد کسری نصف نیم نیمه
یکدست مانندهم، یکسان
جایی که هوای آن تغییرنکند، مقداراندک اندازه کوچک: فلان یک هواازشما بلندتراست
((یِ یا یَ هَ))
فرهنگ فارسی معین
جایی که هوای آن تغییر نکند، مقدار اندک، اندازه کوچک تر، فلانی یک هوا از شما بلندتر است
کلاً، جملگی، همگی
یک سو، یک طرف، به یک طرف، به یک پهلو
ورق دارای یک خال
مخلص صادق و بی نفاق که در حضور و غیبت نیک گوید، متفق، بی ریا و درست
یک مرتبه ناگهان یک دفعه غفلتا: مشدی مثل مار بخودش می پیچید نفس نفس می زد یکهوپس افتاد دندانهایش کلید شد
ورقی که یک خال داشته باشد
در یک کنار، جدا
یک سو شدن: کنایه از به کنار شدن، کنار رفتن، به دست آوردن برائت
یک سو کردن: کنایه از کنار گذاشتن، جدا کردن، یکسره کردن، برای مثال هرچه باداباد حرفی چند می گویم به او / کار خود در عاشقی این بار یک سو می کنم (مصطفی میرزا - لغتنامه - یک سو)
یک سو نهادن: کنار گذاشتن، برای مثال جدایی گمان برده بودم ولیکن / نه چندان که یک سو نهی آشنایی (فرخی - ۳۹۴)
یک سو شدن: کنایه از به کنار شدن، کنار رفتن، به دست آوردن برائت
یک سو کردن: کنایه از کنار گذاشتن، جدا کردن، یکسره کردن،
یک سو نهادن: کنار گذاشتن،