جدول جو
جدول جو

معنی یک قول - جستجوی لغت در جدول جو

یک قول
یک زبان
تصویری از یک قول
تصویر یک قول
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از به قول
تصویر به قول
به گفته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از به قول
تصویر به قول
به گفته ی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم قول
تصویر هم قول
همداستان همزبان
فرهنگ لغت هوشیار
یک سره کلا بامره: قمروزیرعرض کرد: قربانت گردم این را یک قلم بدانید آنکس که این کار را کرده مذهبش البته سوای مذهب عیسویان بوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک قدر
تصویر یک قدر
کمی و اندکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک قبا
تصویر یک قبا
درویش، فقیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک سوم
تصویر یک سوم
عددکسر یک ثلث ثلث سه یک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک روال
تصویر یک روال
یک روش بیک ترتیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک دوم
تصویر یک دوم
عدد کسری نصف نیم نیمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک جور
تصویر یک جور
یکدست مانندهم، یکسان
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که هوای آن تغییرنکند، مقداراندک اندازه کوچک: فلان یک هواازشما بلندتراست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک هوا
تصویر یک هوا
((یِ یا یَ هَ))
جایی که هوای آن تغییر نکند، مقدار اندک، اندازه کوچک تر، فلانی یک هوا از شما بلندتر است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یک قلم
تصویر یک قلم
کلاً، جملگی، همگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یک ور
تصویر یک ور
یک سو، یک طرف، به یک طرف، به یک پهلو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یک لو
تصویر یک لو
ورق دارای یک خال
فرهنگ لغت هوشیار
مخلص صادق و بی نفاق که در حضور و غیبت نیک گوید، متفق، بی ریا و درست
فرهنگ لغت هوشیار
یک مرتبه ناگهان یک دفعه غفلتا: مشدی مثل مار بخودش می پیچید نفس نفس می زد یکهوپس افتاد دندانهایش کلید شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک ور
تصویر یک ور
((~. وَ))
یک سو، یک طرف، کج، متمایل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یک لو
تصویر یک لو
ورقی که یک خال داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یک رو
تصویر یک رو
((ی))
صمیمی، خالص، یک دست، یک نواخت، آن که پشت و روی وی یکی باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یک دل
تصویر یک دل
((یَ یا یِ دِ))
متحدالقول، یک زبان، صمیمی، مخلص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یک سو
تصویر یک سو
در یک کنار، جدا
یک سو شدن: کنایه از به کنار شدن، کنار رفتن، به دست آوردن برائت
یک سو کردن: کنایه از کنار گذاشتن، جدا کردن، یکسره کردن، برای مثال هرچه باداباد حرفی چند می گویم به او / کار خود در عاشقی این بار یک سو می کنم (مصطفی میرزا - لغتنامه - یک سو)
یک سو نهادن: کنار گذاشتن، برای مثال جدایی گمان برده بودم ولیکن / نه چندان که یک سو نهی آشنایی (فرخی - ۳۹۴)
فرهنگ فارسی عمید